ما یه سال اول زندگی مون نزدیک محل کارش بودیم .به پیشنهاد خودش و اینکه بابام گفت دلتنگ تک دخترم هستم هفت هشت سال نزدیک خانواده من بودیم .ولی شوهرم همون یکی دو هفته یه بار میومد خونشون . مامان بابامم مثلا صبح تا بعد ازظهر میومدن بهم سر میزدن و قبل از ساعتی که اون بیاد میرفتن که راحت باشه تو زندگیش
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.