واقعا الان پی بردم به اشتباهم
وقتی هم فهمیدم زحماتم شده وظیفه دیگه اون ادم سابق نشدم
من میام سرکار کمک خرج زندگی بودم
تا وفتی ی حرفهایی شنیدم که نباید میشنیدم
البته خوب شد شنیدم
چون حد خودمو فهمیدم
فهمیدم هرکس لیاقت خوبی منو نداره که برم سرکار زحمت بکشم بیام خونه کارهای خونه رو انجام بدم ازاخرم بده من بشم
ازاون موقع نه دلم صاف شد نه هم مثل سابق کمک خرج شدم
یک چیزهایی رو واقعا گفتم به من چه
مثل یک مردی شده بودم برنج خونه تموم میشد من استرس میگرفم چون استرسم کم بشه میرفتم برنج میخریدم میگفتم چه فزقی میکنه
ولی الان میگم به من چه
هرکسی خرج داره ارج داره الان به این نتیجه رسیدم
ببخشید طولانی شد