این قضیه مربوط ب ۵ سال پیشه ما ی شب رفتیم خونشون ولی جوری رفتار کرد ک کاش نمیرفتیم، دخترم نوزاد بود بخاطر سم پاشی ما رفته بودیم خونشون صب ساعت ۷ ما رو بیدار کرد گفت میرم سرکار شوهرم گفت کیلدو بزار دو ساعت دیگه میارم برات وای قبول نکرد ماهم رفتیم خونه خودمون، این خانم تا ساعت ۱۱ تو خونه میمونه بعد میره سرکار بعد صاحب کارش میاد جلو در خونه ما ، بهمون گفت چرا رفتید خونه خواهرت دیگه نرید ک ب موقعه بیاد سرکار ، ناراحت شدیم ی بحثیم این وسطا شد ولی خب اون قضیه حل شد و تموم شد ، حتی من همون ۵ سال پیش دعوتش کردم، ولی نمیدونم چرا همون موقع دوباره خودش قهر کرد ، حتی جایی منو میدید ب منو دخترم نکاه نمیکرد تو ی مراسم بودم اونم اونجا بود ، من وقتی دیدمش باهاش سلام و احوال پرسی کردم ، ولی فقط در حد سلام جواب داد و تو اون مراسم انکار من و دخترم نبودیم ، دخترم دوس داشت بره پیش عمش ولی اصن ب دخترم رو نداد، این همه رفتیم خونه پدر شوهرم ، میدونست ما اونجایم اصن نمیومد ،از ما فراری بود یعنی جایی ما میرفتیم نمیومد ک ما بریم،
حالا اصل موضوع اینه ،(
فرداشب قراره پدرشوهرم بیاد امروز زنگ زده ب شوهرم ب خواهرت زنگ بزن دعوتش کن، وقتی این خانم از ما فراریه چرا زنگ بزنم، ؟ الان پدرشوهرم گفته اون نیاد ماهم نمیایم، شوهرم میگه هر چی تو بگی ،نمیدونم چیکار کنم اصن ؟🥲)