دیشب دختر خاله ها شوهرم برا بچه های خواهرشوعرم کیک گرفتن که سوپرایزش کنند از ظهر ب خواهر شوهرم پیام دادن که میخوایم شب بیایم بعدش بمن هیچی نگفت تا هشت شب زنگ زد گفت که بیا منم خر و احمقم رفتم بچه ها من خیلی ساده ام و نمیتونم واقعا نه تلافی کنم نه اینکه از لجشون نرم داستان دیشبم نمیدونستم تا رفتم فهمیدم که از ظهر میدونسته و سالاد ماکارانی درست کرده بعد هم تا من رفتم همه بودن حالا میخوام زنگ بزنم بهش بگم که چرا آخر سر بهم گفتی تو که میدونستی از همون ظهر میگفتی بنظرتون چی بگم بهش