چ جالب...
منم داستان یه خیانتی بگم برات
شوهره رئیس صنف آرایشگاه های شهر بود
زنش دخترخالهش بود
فوق العاده خشگل ، خانوم ، هنرمند ، اصلا عالی
ولی خب مانتویی با حجاب بود و هیچوقت آرایش نمیکرد چون واقعا زیبا بود بدون ارایش
یه مدت شوهرش سر چیزای بیخودی باهاش بحث میکنه و ب خانومش میگه نمیخوامت اصن برو
خانومه شک میکنه ک یکی زیر سرش هست
و بعد از چند روز میفهمه بله شکش درست بوده
یه خانم داااااف عملی آرایشگر مخ شوهرشو زده!!
و خانومش چون خیلی باعزت نفس بود و از یه خانواده اصیل بود و رف خونه پدرش
اینایی ک زندگی مشترک بقیه رو خراب میکنن ب چی میرسن؟
:)