بچه ها خانواده همسری من وضعشون مناسبه خیلی پولدار نیستن ولی وضعشون جوری هم نیس که محتاج دیگرون باشن همشون هم کاری هستن و هیچ وقت نه حق کسی رو خوردن نه حروم آوردن سر سفره تقریبا خونواده هستن که سرشون تو کار خودشون و به شدت مودب و با احترام هستن بزرگ و کوچیک میدونن و واقعا مودب هستن .ولی خوب زیادی پول ندارن که ماشین مدل پا داشته باشن(خوب هر خانواده بدی و خوبی داره .خانواده همسرم هم صد در صد بدی دارن و خوبی هیچ کسی کامل نیس)
خلاصه همسر من یه بدهی بزرگ آورد مجبور شدیم خونمون زو بفروشیم بدهی رو صاف کنیم ک خودمون اومدیم اجاره.بعد من کیک خانگی درست میکنم برادر شوهرم گفت کارتو ارتقاع بده یه فر خوب بگیر کارتو شروع کن.منم گفتم اوکی رفتین قیمت کردیم ۴۰ تومن بود گفت بیا این وام رو بردار ماه به ماه قسطشو بده دیدیم خیلی خوبه افتادیم دنبال کارش و ۱۰ تومن بانک آزمون گرفت والان بیشتر از ۵ ماهه که کسی جوابگو نیس و من این موضوع رو به مامانم گفتم)(چون همسرش رئیس بانک هست گفتم شاید کمکی کنه.پدرم فوت شده)
امروز ازم پرسید چی شد وام.
گفتم والا همونجوری مونده گفت شما و خانواده همسرت عادت دارین بزرگتر از حد خودتون حرف بزنین.تو سفرتون نون نیس ولی لقمه بزرگتر از دهنتون برمیدارین.گفت وقتی جمع میشین یه جا گنده گنده حرف میزنین
خیلی دلم شکست خیلی وقتی داشتم با مامانم حرف میزدم جوری بغض کرده بودم که داشتم خفه میشدم.این کوچکترین حرفی هست که درموردشون میگه.وقتی ما بدهی داشتیم برادر شوهرم ۲۰ تومن داد.گفت هروقت داشتین بدین برادر شوهر بزرگترم مغازشو بست افتاد دنبال کارای همسرم.اومدیم خونه جدید برادر شوهرم با شیرینی ک تخمه اومد.ولی خانواده خودم هیچ.چن روز پیش برادر شوهر بزرگترم اومده خونمون مامان میگه شیرینی آوردن گفتم ته گفت آره آره اونا گدا هستن
خوب آخه مامان خوشگلم از طرف خانواده خودمن کسی نیومد.یه زمانی خالم وضع مالی خوبی نداشت زیادی باهاش خو نمیگرفتن باهم میرفتن مسافرت به اون نمیگفتند که از کجا میره الان وضعش اوکی شده باهاش برنامه ریختن برن مسافرت.و حتی مامان خودم بهم نگفته که قرار بریم مسافرت میخوای شما هم بیایین .فعلا ازم مخفی کردن.میدونم پیش خودشون میگن اون رفته اجاره زرنگ باشه اجارشو بده
ببخشید بچه ها طولانی شد خاستم یکم حرف دلمو بزنم