2777
2789
عنوان

ادامه داستان زندگی من

313 بازدید | 17 پست

سلام دوستان ادامه ی زندگیم رو مینویسم .اگه دلتون خواست  و حوصله داشتید تایپیک های قبلیم رو هم بخونید .ببخشید اگه گزافه گویی کردم. فقط سعی کردم با بخشی از  زندگیم آشناتون کنم تا بعدا بتونین راحت تر و با دید باز تر قضاوت کنید / ممنونم از همتون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دو سال گذشت تا تقریبا تونستم توی ذهنم محمد رو تقریبا خاکستری کنم

سال 1400 توی یک مهمونی با حامد آشنا شدم یه پسر خوش تیپ و خوش قیافه

به شدت پولدار وخانواده دار

دوستی من و حامد باعث شد من رفرش بشم. به شدت حالم خوب بود همه چی برام محیا

و روزگار خوش آهنگ شده بود

دوستیمون کوتاه مدت بود چون سریع به خاستگاری و مراسم عقد رسمی ما منجر شد و البته که محمد کاملا به یک خاطره و رهگذر تبدیل شد.

من با حامد خوشبخت ترین بودم خوشحال ترین دختر روی زمین

پدرامون توی کار فرش بودن و حامد هم پیش پدرش کار میکرد. توی دوستان و آشنا هامون همه حسرت زندگی من رو می خوردن به وضوح احساس میشد. به شدت روی حامدم تعصب و غیرت داشتم. آَشپزی به شدت افتضاحم رو انقدر تحمل کرد و همیشه الکی ازش تعریف میکرد که آخرش به خاطرش تمام کلاس های آشپزی و کیک پزی رفتم تا کدبانوی ویژش بشم و  بدونه برام از همه چیز مهم تره  ،همه کار برام میکرد همه کار براش میکردم

خلاصه وار ، من وحامد بودیم و بقیه همه

اردیبهشت  1402 بود که روزگار روی دیگش رو بهم نشون داد

از صبح که از خواب پا شدم دلشوره داشتم

-عزیز دلم این لقمه رو بخوری حرکته

-حامد قشنگم نمیخوام دیگه چاق میشم

-نه تو بشی بالون هم دوستت دارم

 -برو روانی، آره میدونم اگه من زشت بشم تو یکی دیگه رو میخوای

- این چه حرفیه مگه جز تو دختری هست تو این دنیا که من بخوام اونو ببینم دیوونه ی

تلفن لعنتی زنگ خورد

بنیامینه

-خب جواب بده

-سلام داداش گلم خو....

-بنیتا بابا

-بابا چی

-بیا اینجا بنیتا

 -بابا چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

چشمام رو باز کردم زیر سرم بودم

خدای من خواب میدیدم

حامد جان چی شده قشنگم

بنیتا جونم هیچی

سعی کن بخوابی

تو هپروت بودم یاد برادرم افتادم گفت بابا

بی هوا از جام بلند شدم من باید برم خونه ی بابام

هیچ چیز و هیچ کس نتونست جلومو بگیره داد زدم جیغ میزدم عین دیوانه ها

به خونه ی پدرم که رسیدم انگار هوا سرد سرد شده بود

عین زمستون

نه بیشتر عین دمای فریزر

اصلا نمیتونم بگم چقدر سرد بود

خون توی بدنم یخ زده بود

در که باز شد توی خونمون شلوغ بود

هیچ کس رو نمیشناختم حتی مادرمم ندیدم حتی بنیامین رو هم نمیشناختم فقط می پرسیدم پدرم کجاست همه ی خونمون رو گشتم

از همه نشنیش رو گرفتم به حامد گفتم قول بده بابام رو برام پیدا کنی/

پیدا شد

فردای اون روز لعنتی توی بهشت زهرا ،برای همیشه باهاش خداحافظی کردم

نمیدونستم سایه پدر چقدر در زندگی من پر رنگ بوده که روز به روز به جای حال بهتر ،بدتر شدم دست خودم نبود،نمایشی در کار نبود،پدری هم دیگر نبود

چند روز بعد چهل پدرم حامد رو دیدم که انگار اونم شکسته ،نه از داغ پدرم ،نه . از حال بد من

-بنیتا اتفاقیه که افتاده تمومش کن

-میفهمی چی داری میگی پدرم بوده

-میدونم عزیزم ولی نمیشه تا آخر عمر سیاه بپوشی و سیاه کنی زندگیمون رو

-یعنی من سیاه کردم زندگیتو

نه عزیزم ...

حرفش رو قطع کردم و گفتم فقط منو واسه روزای خوشی میخوای تحمل ناراحتی نداری

یکی به دو کردم نمیذاشتم حرفشو بزنه

یقش رو گرفتم و داد زدم تو صورتش اگه من بمیرمم تو برات مهم نیست اصلا نمیفهمیدم چیکار میکنم فقط توی صورتش فریاد میزدم که با تمام قدرت یه سیلی بهم زد که صدای زنگ اون سیلی هنوزم توی گوشام حس میکنم

سرکار خانم سلام

صبحتون بخیر.

تشکر.

خدای مهربان پدرتون رو رحمت کنه.

ان شاالله هر وقت فرصت داشتین ادامه اش رو هم بنویسید.

موفق باشید.

گاهی نیاز داریم که کسی فقط حضور داشته باشد...نه برای اینکه چیزی را درست کند... نه برای اینکه کار خاصی انجام دهد... بلکه فقط به این خاطر که احساس کنیم کسی کنارمان است و به ما اهمیت می دهد... ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده... به گرمای یک دست... به حضور یک دوست... ایمان بیاوریم به عشق... و به خدایی که همیشه با ماست... (سلام.توی تاپیک کاربرهای عالی قدری که میشناسمشون پست میگذارم و لایکشون میکنم.ببخشید درخواست دوستی قبول نمیکنم،لطفا" صدام نکنید،از تمامی خانمهای مهربان و فرشته و آقایان بزرگوار که تحملم میکنید سپاسگزارم).
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  3 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  2 ساعت پیش