پشت خونمون ی محوطه بیابونیه
چندتا سگ بیابونی بزرگم هست حدود هفت هشت تا
من یکماه پیش ک غذاشون میدادم البته از پشت میلهای محوطه .دیدم ی الونک مانند گوشه دیواره با کارتن و کیسه سقف زدن
فکردم ازین دوستدار حیوانات اومدن سرپناه برا سگا درست کردن گفتم چ مردم مهربونن
چنبار دیگم رفتم تا امروز دیدم ی مرد تقریبن جوون با صورت سوخته داشت چوب جم میکرد از بین سگا رد شد بعد رف تو همون الونکه
اصلن حالم خرابشد حتا بمنم نگا نکرد
بعد سگا بطرفش واق میزدن دیدم یکی از مجتمعمون داد زد اهای سنگ نزن چرا میزنی ب سگای مظلوم.حالم بدتر شد
چون اینجا منطقه مرفه نشینن .همه البته بجز ما! فوق پولدارن اونور آبن همش ینی دلش ب حال اون بدبخت ک تو این سرما سر میکنه و پنجرش مشرف ب بیابونه و قطعن دیده اونو دلش نسوخته ب حال ی ادم فلاکت زده بعد برا سگا عربده میزنه؟
من ب مادرم گفتم اونم انگار ب دیوار گفتم واقعن هیچکس هیچکاری نمیشه براش کرد