امروز خواهرم بعد ده روز داشت میرفت خونشون خواهرزادم۴سالشه فوق العاده بچه ی شیطون و لجبازیه منم امروز کلا حوصله نداشتم دم پرپرمه خالمم اومد با بچش بعد خواهرزادم از ذوقش هی میرفت سمت خالم رو پاش دراز میکشید یا کش میاورد میگفت موهامو ببند اونم که از وقتی بچش بدنیا اومده انگار همه ی بچه ها بو میدن اون فقط تحفه زاییده محل نمیداد به خواهرزادم که ولیعهدش آزرده خاطر بشن خلاصه از سر رودروایسی با خواهرزادم حرف میزد و اینا منم لجم گرفت بچرو دعواش کردم که برو بشین اذیت نکن اونم گریه کرد عذاب وجدان گرفتم که به خاطر یکی دیگه جیگر گوشمو دعوا کردم با اینکه اون هروقت میاد تا وقتی بره خونش با بچش بازی میکنم وقتی رفتن خواهرم اینا منم به بچش محل ندادم