2777
2789
عنوان

یه اتفاقی افتاده یعنی من مدیونم🥲

218 بازدید | 23 پست

من با همسرم به صورت خصوصی کار  حسابداری میکنیم یعنی همسرم مدیر مالی و من هم حسابدارش 

همسرم گه گاهی سر میزنه و معمولا شب ها میاد کار های خودش رو انجام میده 

من و  سه نفر دیگه صبحا کار های حسابداری رو انجام میدیم

بعد یک نفر از بچه ها از دوستان و اقوام دور همسرم بودن خیلی دوست داشت بیاد ولی قبلا تجربه ی اینکه از محیط کار استفعا داده باشه و شکایت بکنه رو داشته 

همسرم گفته بود بیاد چون دلش میخواد بیاد 

جایی که کار میکنیم عیدی سنوات نمیدن من یه اشتباهی کردم گفتم شوهرم میگه اینقد دلم میخواد پرسنل بیرون از حسابداری شکایت کنند تا یادشون بیفته باید عیدی سنوات بدن 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد زنگ زد به من من حالم بده و نمیتونم بیام سر کار گفتم باشه عزیزم مشکلی نداره میدونستم میخواد بره عکاسی من مشکلی نداشتم بابت این موضوع ولی اینکه دروع گرفت و من رو خر فرض کرده بود خیلی ناراحت شدم ولی اصلا به روش نیاوردم هیچی 

بعد چند روز گفت من امروز عصر میخوام برم عکاسی و فرداش اومد عکس ها رو نشون داد گوشیش ایفون بود روی گوشی زده بود روز عکاسی رو در حالی که به من میگفت من دیروز رفتم 

من بازم به روی خودم نیاوردم ولی به یکی از همکارم گفتم ببین همون روزیه که گفته مریضه و اینکه ما رو خر فرض کرده خیلی ناراحتم

بعد دوستم گفت عه پس یکشنبه رفتی اخه موشیت زده روز یکشنبه 

هیچی نگفت 

و رفت استوری یه خر گذاشت روی گوشیش اره شما رو خر فرض کردم مهم اینه که به کارم رسیدم ولی من با اینکه از کارش ناراحت شدم ولی به روی خودم نیاوردم و احترامش رو نگه داشتم ولی به شوهرم جریان رو گفتم که خیلی ناراحتم از دستش

با اینکه صبح به موقع نمیومد سر کار ظهرم انتظار داشت زود تر از ساعت کاری بره یه بار یهویی وسایلش رو جمع کرد گفت شوهرم اومده دنبالم من رفتم گفتم صبر کن ساعتت تموم بشه بره البته ده دقیقه بیشتر نبود ولی اینکه یهویی وسیله هاش رو جمع کرد رفت عصبانی شدم فرداش میخواست بره میگفت ببینید ببینید من ساعت کاریمو پرکردما

بعد من ناراحت شدم به شوهرم گفتم این قضیه رو 

دوباره چند روز بعد گفتم بچه ها امسال حقوق اداره کاره احتمالا ۱۱ ملیونه یعنی صاحبکار میتونه اینقدر حقوق به پرسنل بده  اون گفت کاشگی نده میرم شکایت میکنم یه عالمه پول میزنم به جیبم منم به شوهرم گفتم حرفش رو شوهرمم خیلی عصبانی شد از دستش

بعدگ یه بار اومد میگفت من اینجا خیلی اذیت میشم من مجبورم بیام اینجا وگرنه یه لحظه هم نمیومدم و شوهرم بهترین کارا رو برای من سراغ داره چون ساعت کاریش زیاده نمیتونم برم بازم من خودمو زدم به اون راه

بعد دیگ همه ابنا دست به دست هم داد و شوهرم اومد توی گروه حسابداری و هممه رو مخاطب قرار داد با احترام گفت اگر فکر میکنید جای بهتری هست میتونید برید 

و اگر شکایت دارید لطفا ابروی من رو نبرید خودم از جیب خودم شخصا میدم این رو

دیگه اونم فرداش قهر کرد دیگه نیومد 

حالا من مدیونم به نظرتون 

که به شوهرم گفتم اینا رو

من ازین پشبمونم که حرف عیدی سنوات رو زدم .هی خدا نکنه مدیون باشم

خودم دوسش دارم اخلاقای خوبش نسبت به بدش خیلی بیشتر بود چیکار کنم

من که چیز زیادی از حرفاتون متوجه نشدم

اما اگه منظورتون اینه که چغولی شما باعث بیرون رفتنش شده

درسته که بی تاثیر نبوده اما اون خودش تصمیم گرفته نیاد

کسی بیرونش نکرده که دین گردنتون باشه

الهم عجل لولیک الفرج
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792