والا ما تو یه ساختمونیم سه تاجاری و مادرشوهر
درکل همیشه با هم خوبیم و مشکل انچنانی نداریم ولی الان برادرشوهر بزرگم مریضه و بستریه شهر دیگه یه هفته ست خانومش وپدرشوهرم اونجان
اون جاریم همیشه کارای مادرشوهرمو انجام میداد
خلاصه تو این یه هفته که اونا نیستن من چندین بار رفتم سر زدم هرسری ام رفتم دیدم اون یکی جاریم قبل من اومده کمکش کرده حالا اگه کاری بوده بچم کوچیکه ۱۸ ماهشه اصلا نمیزاره منو بخوام کمک کنم
حالا ازدیروز که میرم بهش سر بزنم چنان با اخم وتخم نگاه میکنه اصلا خوشش نمیاد من برم
والا من موندم الان ازیه ور دلم میسوزه براش که نگرانه از یه ورم وقتی میرم برج زهرماره
حرصم اینجا میگیره خونشون اصلا کار زیادیم نداره که حالا حتما من باید بکنم😐😐😐