من ۴ ساله عقدم.
خوته مادر شوهرم هم نمیرم.
فقط ۲۴ ساعت تواتاق شوهرم میرم غذا همه چی بیرون تهیه میکنیم میخوریم. مثلا گوجه باشه توحیاط کباب بزنیم. تخم مرغ باشه کنسر باشه. و....
خونه مامانم نمیرم ک بمونم. میرم یه چند دقیقه سر میزنم در روز.
مثلا میخام ماهی یک بار برم شام یا ناهار بمونم.
همین یه بار هم نرسیده میرم تواشپز خونه میگه ظرفا بشور وناهار بپز. و.....
ولی اون یکی خواهرم ک همیشه اونجاست هیچکار نمیکنه.
مجردی هم همین بود..
گفتم من ماهی یبار میاممهمانم .
یعنی دیشب اومدم تا ساعت یک تواشپز خونه یک ساعت ننشستم.
موقع شام هم.
هیچکس سفره پهن نکرد با دل زار صداشون کردم تا بیان.گفتم غذا خنک میشه ک شد.
اولین نفر رو سفره من بودم.
آخر از همه تواهرم اومد ک داشتم دیس برنج رو میگرفتم.
یهو شوهرم دیس برنج راگرف،یعنی شیرجه زدتا تعارف کردبه خواهرم ک اون طرف سفره بود.
بعد ی نگاه بمن انداخت گفت چیه.گفتم هیچی .
ناراحت شدم.
الانم مادرم صبح ساعت ۷ بیدار میکنه میگه پاشو ناهار بپز.