همه چی از اونجا بهم ریخت که بابام جلوی چشمم فوت کرد از اون به بعد درسته همیشه یه نقصی و توی دلم حس میکردم ولی تو خودم نگه میداشتم سال پیش فهمیدم مامانم با یه مرد متاهل صیغه کرده هر چقدر گفتم مامان نکن گفت زندگی خودمه به شما ربطی نداره
همه فامیلا فهمیدن آبروی بابام رفت تو محله دیگه نمیتونم سرمو بالا ببرم
مامانبزرگم(مامان مامانم)تا الان چند بار حالش خراب شده بردنش بیمارستان اونم چرا؟مامانم مرده رو میاره خونه ما یارو میشینه تو خونه ی بابام غذا میخوره با مامانم میخوابه و من دارم روانی میشم
هر موقع اعتراض کردم مامانم نشسته گریه کرده خودشو زده منو هم تهدید میکنه که خودکشی میکنه😐 به خدا فقط به خاطر داداش کوچیکمه هیچییی نمیگم چون میدونم خودمو بکشم نابود میشه
توی ۶ ماه ۱۰۰ بار فشار خون ام بالا رفته پنیک گرفتم قلبم درد میکنه تیروئیدم خیلی بزرگ شده اذیتم میکنه
بابا دلم خیلی برات تنگ شده اگه بودی هیچکس نمیتونست اذیتم کنه
روزت تو آسمون مبارک بابا🖤