خانواده ی من قرار بود پریشب بیان خونمون
یعنی روز چهارشنبه شوهرم گفت حالا که میخان بیان بگو برا شام بیان هر چی لازم داری بگو بخرم
منم چهارشنبه سر کار بودم خسته بودم گفتم فردا شب بیاین که شب جمعست و برای شام بیاین
خلاصه روز پنج شنبه از خاب بیدار شدم خیلی بی انرژی و بیحال بودم به شوهرمم گفتم خیلییی خستم
تا ظهر ک شوهرم اومد هیچ کار نکردم و درار کش بودم ناهارم نذاشتم ظهرم ک شوهر اومدبهش گفتم بمون خونه کمکم گفت نه کار دارم زنگ بزن مامانت و خواهرات بیان
منم مرغا رو گذاشتم که خیلی طول کشید تا مزه دارشون کردم و سرخ کردم و خورششو درست کردم
و برنجو خیس کردم و زنگ زدم خواهرام بیان
ساعت ۴ اومدن همه جا رو جارو زدن و سالادو درست کردن و میوه هارو اماده کردن