وقتی ۱۳سالم بود خانوادم منو بهش دادن منم بچه چشم گوش بسته بودم و اصلا نمی شناختمش. گذشت و خانوادش خیلی دخالت دارن و هنوز من با مادر و همه خواهر برادرش زندگی میکنم ولی اتاق و آشپز خونه و امکانات زندگیم جداست. شوهرم مشکل مالی ندارن ولی بشدت خسیسه. حتی واسه خرید سوپرمارکت خونه دعوا راه میندازه اگه خودم خرید کنم کتکم میزنه که وسایل الکی گرفتی وقتی مریض بشم دلسوزی نیست همدم نیست. صبح تا شب وقتی خونست فقط غر میزنه دعوا میکنه دست بچه وقتی باهاش بیرون بود پاره شده بود بچم وقتی اومد خونه دستشو نشونم داد و گریه میکرد عوض اینکه بچه رو نوازشی کنه هنوز دعوا میکرد و فحش میدادش بچم بغلم کرد میگفت مامان میترسم خیلی دست بزن داره من اصلا ارزشی توی این خونه ندارم اگه مریض بشیم خودمون مگه بریم دکتر اگه بهش بگیم میگه مگه پول نفت دارم خودتون دو ورق قرص بخورید میگم خب برو دارو بخر بیار میگه مگه ندارید و کلی غرررررر