ادمای خیلیییی مذهبی و بسته ای ان
با اینک تحصیل کردن
پدرم حتی دکتری داره
خیر سرشون تو شهر زندگی میکنن از ی داهاتی بدترن
ارتباط با بچه رو اصلا بلد نیستن
مهارت صفرررررر
همیشه به لباسام گیر میدادن و میگفتن باید بسته بپوشی
بابا اخه کدوم پسری الان میپسنده من شلوار راسته پارچه بلند بپوشم؟!!پسرایی هم ک این مدلو بپسندنن باب میل من نیستن خب
تو فامیل همه داف بودن من مثل گری گوریا بودم
هرچییییییی میخریدم مامانم میگفت این چیه
این چ رنگیه
الان ی کاپشن صورتی خریدم میگه این چیه مگه بچه ای
بابا خب من دوس دارم رنگ شاد بپوشم
مشکی میپوشم میگه جرا مشکی پوشیدی یکی میمیره میندازن گردن تو
۲۵ سالمه خسته شدم واقعا
بعضی وقتا ازشون متنفر میشم
پر عقده شدم
از طرفی ازدواج گردم ، تیپای باب دل مامانم بزنم شوهرم میگه این چیه مگه پیرزنی
مامانم خودشم شبی پیرا لباس میپوشه
باب دل شوهرم و خودم میزنم انقدر زرزر میکنن حالم بهم میخوره ازشون از لباسام بدم میاد اصن
ی مدت قبل ازدواج ک زده بودم به سیم اخر مثل این کولیا و گداها لباس میپوشیدم
بعد مامانم میگفت اینا چیا بابام میگفت چرا درست نمیپوشی
خب شما اینو میخواااین
شما میخواین حجاب باشه زیبایی نباشه بعد گله میکنید؟؟؟!!!چرا انقدر کوتاه فکرین
بعد همه هم تو فامیل که در و داف بودن شوهر کردن و خوشبختن
اینا میگفتن مثلا چرا فلانی نیماد تورو بگیره(توفامیل) خب اون اصن منو ندیده
بجز اون منم نمیخوام رنش بشم جرا انقدر ادمو خورد میکنید؟؟!همه مقایسه همش تحقیییر