چند ماه پیش خواب دیدم همه خونه ما جمع شدن بعد من یه (دختر خاله دارم ک زیاد باهاش جور نیستم چون خیلی دلمو شکسته منم نفرینش کردم) اونم بود داشت با مامانم حرف میزد میگفت لیا دختر خاله شوهرش (در واقعیت وحود نداره اما تو خوابم دیدم) میگفت دختر خاله شوهرش همونی ک قرار بوده با شوهرش ازدواج کنه بعش گفته چرا بچه نمیاری مامان منم گفت اتفاقا منم دیدمش از منم همینو پرسید گفت فلانی چرا بچه نمیاره
بعد همونجا قرار گزاشتیم بریم قم رفتیم قم یادمه من تنها بودم چادر سرم بود ضریح رو گرفته بودم و از ته قلب گریه میکردم قشنک حس میکردم ینفر بهم میگفت دلتو صاف کن نفرینت رو پس بکیر حاجتت رو بخواه
بعد بابام اومد و من باهاش رفتم
من این خواب رو جدی نگرفتم
چند روز ویش خواب امام رضا رو دیدم من مجردم خواب دیدم با شوهرم رفتم حرم امام رضا اونجا پیشش دلم میخاد گریه کنم و حرم و تمیز کنم اما پیش شوهرم میگم نمیشه بعد ک اون رفت
از ته قلب گریه میکردم دستمال جارو دستم بود همه جارو تمیز میکردم و شکر میگفتم