پارت اول
چادرم را روی سرم مرتب میکنم و با تقه ای به در وارد اتاق میشوم.
پرونده و اسناد را روی میزش میگذارم و میخوام از اتاق بیرون بروم که با صدایش متوقفم میکند:
_دریا؟!
به سمتش برمیگردم :
_بله؟
_امشب حاضر باش میام دنبالت بریم بیرون!
_آهان اون وقت به چه مناسبت؟!
_واسه این که این نامزدی مسخره واقعی جلوه کنه!
کلافه و عصبی به سمتش میغرم:
_تا کی میخوای این بازی مسخره رو ادامه بدی؟ هان!؟
_هیششش آروم باش.
_نمیخوام، من خسته شدم میفهمی؟!