مهاجرت بکنم یا نه؟
خیلی فکر کردم سر این مسئله
بازهم دو دلم
اینجا دغدغه ی مالی ندارم
وضعیت خودمو خانوادم خوبه
یعنی جوری هست که اذیت نشم
از اونطرف هم نصف خانوادم هستن و تنها نیستم
من اول جوونیمه و کلی ارزوهای بزرگی دارم که مطمئنم اینجا نمیتونم تا ۵ ۶ سال دیگه بدست بیارم
خیلی پرتوقعم از زندگی یعنی چیزای ساده برام کافی نیست
میدونم این زندگی که دلم میخواد رو اونجا میتونم توی دوسال بهش برسم چون رشته و کارمم خوراکه اون کشوره...
اما بازم دلتنگ اینجا میشم
حالم بد میشه وقتی فکر میکنم صبح چشمامو باز کنم یه خیابون غیر از خیابونای ایران باشه آدماش همه با یه زبان دیگه باشن حس میکنم اون صفا و گرمی بین مردم و توی کوچه خیابون هاشو نداره و هرچقدرم دورم دوست و خاله و داییام باشن بازم اون حس دلتنگی هست
من خییییلی احساسیم خیییلی وابسته به فامیل و دوست و خانوادم
دلم میخواست اون زندگی که دلم میخواستو توی کشور خودم تجربه کنم
چیزای خوبو توی ایران تجربه کنم
ولی میدونم تا ۵۰ سالگی مث سگ کار کردن نمیشه
باز به خودم میگم اینجا بمونم که چی؟ اینهمه سال از وقتی چشم باز کردم زندگی کردم اینجا چیشد؟ چه چیزای خفنی اتفاق افتاد؟ چخبره که بخوام ادامه بدم جز اینکه مجبور باشم به یه امکانات خیلی معمولی ادامه بدم و با حقوق اینجا بسازم؟
عقلم میگه که باید برم اونجا کار کنم سالی یکبار بیام ایران همونجوری که دلم میخواست بریز بپاش کنم همه جارو بگردم و بعد از یک ماه دوباره برگردم. هم خدارو دارم هم خرما رو
خواستگار هم که معلوم نمیکنه یهویی این وسطا یه کیس خوب هم پیدا میشه که بازم دو دلم میکنه
چون هرچقدرم طرف پولدار باشه بازم اینجا یه سری چیزا با پول خریدنی نیست مثل امنیت مثل احترام مثل قانون و عدالت و...
قانون های اونجا خیلی خوبه واقعا
عقلم میگه بعنوان کسی که شرایطش رو داره اینجا موندن کار درستی نیست و ارزشم بیشتر از زندگی معمولی اینجاست وقتی که میتونم یه زندگی خفنتری بسازم... ولی دلم راضی نیست
و اینکه کلا خیلی به سرم زده اگرم قراره مهاجرت کنم ازدواج بکنم با همسرم برم چون دیگه بعید میدونم بعد از مهاجرت بشه شوهر کرد سریع😁
هرچقدرم خاله ها و داییام و بچه هاشون باشن بازم جای شوهر آدم رو نمیگیره
شما جای من بودین چیکار میکردین ببخشید طولانی شد من خییییلی گیر کردم الان واقعا آینده و سرنوشت من داره تعیین میشه که کدوم راه رو انتخاب کنم