نمیدونم جاریم چرا همه رو میندازه به جون من؟
چند ماهه پیش کابینت کاری داشت بچه هاش اومدن خونم بعدم رفتن .منم به عقلم نرسید زنگ بزنم شام بیاد چون تقریبا تازه عروسی کردیم.
بماند که زنگ نزد تشکر کنه .جواب پیامم نداد.رفت ابرومم پیش مادر شوهرم برد که مهدیه مارو چرا شام دعوت نکرده من اون روز کابینت کاری داشتم خسته بودم.
🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️باز جمعه رفته عروسی یه شهر دیگه .پریشب خواهر شوهرم اومد خونم گفت فاطمه گفته بچه هام برن خونه عمو علی منم گفتم چرا به ما زنگ نزده خبر بده ما نمیدونستیم.
دوباره خواهر شوهرم دیشب گفت کاش یکی به بچه هاش سر میزد دوباره تکرار کرد بیان خونه ما.
جاریم پشتم حرف میزنه .خیلی حرصم در میاد از این رفتارش .شما بودید دوباره محل میدادین که بچه هاش بیان ؟نه تشکری پشتت حرفم بزنه.
وقتی کار داره زنگ میزنه.
نه برای بارداریم تبریک گفت .نه برای فوت اقوام تسلیت گفت .خونشم اخرین بار رفتم کلی کم محل کرد.منم خجالت کشیدم سکوت کرده بودم.که برگشتنی شوهرم باهام دعوا کرد چرا خونشون مثل دسته بیل بود.
جاریم همه رو میندازه به جونم.😐😑اصلا باهاش کاری دارم نه غیبتشو پیش کسی میکنم .ولی اون خیلی اشوب درست میکنه شما بودین چه رفتاری انجام میدادید؟؟؟قبلا سر اون ابرو ریزی پشت سرم میخواستم زنگ بزنم گفتم ولش کن بی ارزشه ولی اینبار دوباره گلایه کرد که بچه هام میخواستن بیان یا کسی گلایه کرد در جوابشون چی بگم؟؟؟