(تو عقدم خیلی فامیلای همسرمو نمیشناسم)
یکی از فامیلامون دوروز پیش فوت کرده مامان بابام رفتن شهرستان فردا میان ما چون با همسرم تازه برگشته بودیم نرفتیم ۵ ۶ ساعته مسیر
فامیلای همسرم شهرستانه فوت کرده امروز اونم انگار فامیله دوره ولی انگار باهم صمیمی بودن
حالا من خود اون شخص ندیدم فقط بازماندگانش دخترو خانومشو خواهر خانوماشونو و مادر خونومشونو میشناسم
بعد شوهرم زنگ زد گف فوت کرده فلانی مامان بابام دارن میرن میگن شمام بیاید گفتم خدا رحمتش کنه ولی من حوصله راهو ندارم من طرفو یبارم ندیده بودم واجب نیست بیام ک گف ب خاطر بازماندگانش گفتم کیا میان گف مامان بابا یکی داداشا نمیاد اون یکی میاد گف مامان میگ مام بریم گفتم من ک نمیام گفت من برم ؟گفتم نمیدونم خودت میدونی
حالا من از اول ب دختر این طرف ک فوت کرده حس خوبی نداشتم و ندارم همش وقتی اونجاییم یا داره سر ب سر شوهرم میذاره بگو بخند میکرد بعد همیشه وقتی منو میدیدی یجوری از سر تا پای منو برانداز میکرد یا ی حرفایی بهم میزد گاهی کلا خوشم نمیومد حس بدی داشتم بهش
بعد یبار از زبون برادرشوهر شنیدم گف خطاب ب همسرم یادته اونموقع مامان اینا میگفتن فلانیو (یعنی همین دختررو)بگیر خوب شد نگرفتی و حرفشو دیگ خورد کلا... چپ نگا کرد شوهرم
حالا ب نظرتون بره خودش یا منم برم باهاش یا کلا نریم دوتامون؟