اون سه روزی که من اونجا بودم اندازه سی سال بر من گذشت خیلی سخت بود برام داشتم یه ادم دیگه میشدم فقط گریه میکردم خودمم نمیدونستم چرا فقط میدونستم حالم خوب نیست یه چیزی اینجا توی زندگی من اشتباه بوده به حاج اقایی که اونجا مسئول بود گفتم یه چیزی درون من داره تغییر میکنه اگر حالا یه فرجی شد و من چادری شدم من پیش شما یه هدیه داشته باشم قبول کرد میخواستم به عنوان هدیه کاری کنه من دوباره راهی راهیان نور بشم ولی نه خودم نه اطرافیانم نه خود اون حاج اقاعه هیچ وقت گمون نمیکردیم که این اتفاق بیوفته و من عوض بشم اخه خودمو میشناختم ولی مقاومت من بی فایده بود منو انتخاب کرده بودن منو خریده بودن نمیتونستم غیر از حکمت و خواسته خدا و شهدا کاری کنم من برگشتم و اون تایم من فقط خواب میدیدم خواب امام رضا که بهم چادر هدیه داده تا خواب این که دارم برمیگردم راهیان نور ولی نه به عنوان زائر به عنوان خادم پوسته من کنده شد با دیدن معجزه و این چیز ها و من فهمیدم دیگه وقتشه به خودم بیام
«اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِی إِنْ حَزِنْت...» خدایا، تو تمام دلخوشیِ منی زمانی که اندوهگین شوم... . من پریشان رقیه 🕊🌿 #اللهم عجل لولیک الفرج
یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.
من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.
تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.
یه چادر داشتم زیاد مناسب نبود ولی همونو سر کردم من خیلی توی فازی بودم که رپ گوش میدادم و پیگیر احوالات همه رپرها بودم حالا تموم آهنگ های گوشیم از اون سبک رفته بود سمت مداحی روایتگری این چیز ها اخه من خانواده مذهبیم نداشتم شرایطم سختر شده بود همه میگفتن هیچیش نیست جوگیر شده یه ماه دیگه کنار میزاره یه ماه میگذشتو میگفتن شش ماه دیگه خسته میشه و من همچنان چادری باقی موندم تا این که رفتم اسمم رو برای خادم الشهدا نوشتم کرونا اومد از شانس بد من دوسالی اردوه راهیان رو کنار گذاشتن بعد از اون فعالیت توی شهری من واسه کمیته خادمین شهدا شروع شد بعد از دوسال کرونا سه سال متوالی خادم اردوگاه های جنوب شدم
و امسال من بعد از چهار پنج سال برگشتم اردوگاه شهید باکری ولی نه به عنوان همون دختر تخس سرتق برگشتم به عنوان یک دختر چادری و خادم که باز هم امسال توی این اردوگاه من با شهید حاج احمد کاظمی ماجرا ها داشتم
«اللَّهُمَّ أَنْتَ عُدَّتِی إِنْ حَزِنْت...» خدایا، تو تمام دلخوشیِ منی زمانی که اندوهگین شوم... . من پریشان رقیه 🕊🌿 #اللهم عجل لولیک الفرج
حسین جان❤️سلام من بر تو باد در تک تک روزهایی که جهان هست،ماه و خورشید هست،آسمان هست،...امااااا من نیستم😍امام زمانم،اگر مرگ به سراغم آمد و هنوز یکدیگر را ندیده بودیم،فراموش نکن من خیلی دیدنت را آرزو میکردم🥹🌸وقتی غبار فتنه نشست/رحمی مباد بر ستم مزدور جیره خوار کنید👊💪 امروز(۲/بهمن/۱۴۰۲)نگران از دست دادن کاربریم نیستم🍂🍂خدای قشنگم؛خدای من♥️این روزها بیشتر حواست به من باشد!میگویند بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است...حواست باشد که من شکست نخورم!من هنوزم تو را به نام قاضی الحاجات میخوانم؛حتی اگر همهی التماسهایم را نادیده بگیری...هنوز هم تو را الرحمن الراحمین میدانم؛حتی اگر سخت بگیری...هنوز هم تو همان خدایی! اما من...نگذار که از دست بروم عزیز دلم😍من امیدم به توست...برای دلم امن یجیب بخوان!امن یجیب بخوان تا آرام شود این مضطرب...تا آرام گیرد این قلب نا آرام من...♥️❤️❤️،یادمان باشد که ما خون دادهایم🇮🇷یک بیابان مرد مجنون دادهایم🇮🇷یادمان باشد پیام آفتاب🇮🇷دست نااهلان نیفتد انقلاب🇮🇷هالووین جن میشن،ولنتاین رل میشن،کریسمس مسیحی...محرم که میشه همه آریایی هستن،عرب نمیپرستن😆