سلام بچه ها تولد دخترمن توی عیده همیشه وقتی مهمونی دارم همش تو اشپزخونم و دوست ندارم هرچقدرم سعی میکنم همه چی اماده باشه بازم انگار باید دایم تو آشپززخونه باشم به خاطرهمین از الان فکرمیکنم که برای شام شب عید چی درست کنم گفتم از یه روز قبلش ژله و سالاد ماکارانیو سالاد کاهو اماده کنم غذا مرغ پرتقالی درست کنم با فسنجون بنظرتون جور درمیاد،؟؟؟فسنجونو میشه مثلا صبح بپزم تا بعدازظهر جاافتاده بشه موقع مهمونی گرم کنم یا بد طعم میشه حتما یه نوعش میخام مرغ باشه خورش چی بزارم بنظرتون به جز قرمه سبزی چون اونو زیاد درست کردم.
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
بنده خودم یه عادتی دارم ،خدمتتون عرض می کنم : کتاب که می خوندم برخی اوقات که به مطلب جالبی که می رسیدم کتاب رو ول می کردم. درست مثل کسی که دستش سوخته، هیچ یادم نمیره یکی دو سه ماهی با یه عده ای از دوستان بحثی داشتیم دربارهی که در جهان و در طبیعت عدل هست یا نیست ؟ چون برخی این باور را دارند که از این دست بدی از اون دست میگیری و... وارد بحثش نمی خوام بشم،بنده هر چی نگاه می کردم اینو نمی دیدم.در یک کتابی که برای من مهم بود یه جمله دیدم : طبیعت به قانون ظلم حرکت میکند من این کتاب رو ول کردم و بعد که دنبالش رفتم دیدم بله دو سوم حیوانات برای یک روز زندگی باید یه حیوان دیگه رو بکشن .و در دنیایی که دو سوم موجودات برای یک روز زندگی باید یه حیوان دیگه بمیره صحبت از عدل معلومه نفهمیدن جهانه. بنابراین طبیعت قانونش قانون ظلمه. تنها انسان که میتونه عادلانه عمل کنه و باید عادلانه عمل کنه و این تنها صفت و امتیاز من و شماست به خاطر آزادی که داریم. ولی اگه در بند طبیعت بمونیم ما هم به همون اندازه ظالمیم که بقیه موجودات به دلیل اجبارشون ظالم هستن .🤍🌱دکتر هلاکویی
مرغ پرتقالی رو من موافق نیستم کلا مرغ رو باید همون روز بپزی
مگر اینکه مرغ ها رو صبح سرخ کنی و کنار بزاری هر وقت دستت باز شد خودشتش کنی بزاری برای خودش بپزه ولی دورچین زیاد می خواد و وقت گیره
کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار میگه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک همخانه باهاش ادامه بده.
بیست وپنج نفر اره تولد که بعد شامه منظورم کلا میان میخام بشینم نمیخام دائم اشپزخونه باشم
برای ۲۵ نفر یک و نیمکیلو مغز گردو کافیه که به نظر من از هم قیمت سبزی قورمه سرخ شده میشه
کریستین بوبن نویسنده مورد علاقه من تو کتاب دیوانه وار میگه هنر اصلی هنر فاصله هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم. زیاد دور از هم یخ می زنیم. باید جای درست را پیدا کنیم و همان جا بمانیم.برای من عجیبه ما معتقدیم به دوری و دوستی ولی اصرار به ازدواج داریم. بله فرار از تنهایی نیاز به حس امنیت و یک رابطه جنسی مستمر و سالم و در نهایت فرزند آوری هست ولی باید به این جنبه هم فکر کرد که چقدر دوست داشتن واقعی را با عادت کردن به ف*اک دادیم؟ حسابش را کردیم که چقدر استعداد خصوصا زنان به تبع ازدواج از بین رفته؟ حسابش رو کردیم که چقدر آدم مهاجرت تحصیل تو بهترین دانشگاه ها شغل در یک شرکت بین المللی و یا دنبال کردن هنر و کار مورد علاقه رو گذاشتن پای این حضور همیشگی کنار هم ؟ پس اگه زندگی شما از عشق ناب به عادت رسیده اگه ازدواج شما چیزی شبیه به توقف پروژه توسعه فردی بوده اگر برای رشد یک نفر باید جای پایش روی شانهء له شده دیگری باشد اگر فارغ از فشار خانواده و دید جامعه و قانون آدم ثروتمند و قدرتمندی بودید انتخاب شما در این لحظه دیگه همسر شما نیست باید بگم چیزی شبیه به مرگ تدریجی رو تجربه می کنید. برای دوباره عاشق شدن و عاشق موندن تلاش کنید به طول زندگی فکر نکنید مهم نیست چند روز و چند سال کنار هم هستید به عرضش فکر کنید به اینکه از لحظه لحظه ی زندگی کنار هم لذت بردید یا نه برای من خیلی عجیبه آدم ها از خیانت می ترسند اما از عادت نمی ترسند آدم مگر چند بار زندگی می کنه که بیست سی چهل سال رو با کسی بگذرونه که لاجرم باید با اون باشه دوستش نداشته باشه و مثل یک کارمند مثل یک همخانه باهاش ادامه بده.