من یه جا کار میکردم ک مغازه رو ب رویی پسره ازم خوشش اومد باهم رفیق شدیم بعد هفت ماه اومد خاستگاری اونجایی ک کار میکردم چون قرص اعصاب میخوردم صاحب کارم و دوتا همکارا فهمیدن و اینک یکبارم بیمارستان روان بستری شدم
من مشکلم افسردگیه از همون اول ب خاستگارم گفتم حتی بیمارستان میومد دیدنم گل و خوراکی میاورد گف این قضیه تاابد بین خودمون میمونه...
مادرش دیروز رفته محل کار قبلیم الان شاغل نیستم
پرس و جو کرده دوتا دخترای همکارم گفتن دختره بیما ستان اعصاب بودع و روانیع
اللن میخام پیام بدم ب دخترع چی بنویسم براش
ابرومو بردن