من توی یه شهرستان کوچیک زندگی میکردم
بابام خیلی تعصبی بود منم همیشه سرم توی مشقم بود
مامانم برام گوشی نمیخرید
ولی چون خودش از گوشی استفاده نمیکرد و سر در نمیورد میداد به من گوشیشو
بعد همه دوستام میومدن توی مدرسه از دوست پسرشون تعریف میکردن
یه بار دوستم گفت بریم توی یکی از چت روم ها بودن ، اونجا بریم حرف بزنیم 🤣🤣🤣حالا منم با گوشی مامانم برای اینکه نگن بچه ایم ما میگفتیم شونزده سالمونه
یه پسره ای بهم پیام داد اسمش شهاب بود
میگفت من عاشقت شدم و اینا (حالا ارواح عمش با یه چهارتا پیام عاشق من شده بود)
منم که میخواستم یه حوضوع داشته باشم مثل بقیه راجع بهش حرف بزنم گفتم باشه بیا باهم دوست بشیم فقط بهم زنگ نزنی هر موقع خودم بهت تک زدم بهم زنگ بزن
اقا منم توی خونه تنها نبودم یه چند روز فقط بهش تک میزدم بیاد توی اون چت روم حرف بزنیم با بقیه
خلاصه اوت موقع ها تلگرام و واتساپ نبود فقط وایبر بود این مامان منم سر در نمیورد از موبایل اینا اومده بود بره توی گروه چت فامیلامون توی وایبر این شهابو دستش خورده بود اد کرده بود. توی گروه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اقا من اون موقع بقل مامانم میخوابیدم
تا صبح خوابم نبرد از ترس ابرو و گریه میکروم نصفه شب مامانم میگفت چته
میگفتم استرس امتحانه تا اینکه
خداروشکر فک فامیلامون فکر کردن این همینجوری اد شده توی گروه و نفهمیدن با گوشی کی ادد شده
دختر خاله هام همشون از من بزرگ ترن توی گروه کلی طرفو مسخره کرد بعد ریموش کردن (اون موقع هنوز همه سر از گوشی و اینترنت زیاد در نمی اوردن)
منم بعد اون پشت دستمو داغ کردم با پسری ارتباط برقرار نکنم 🤣🤣