2777
2789

سجین ۳

دابه ۵

ایوانا

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 تا زنده هستم استقلالی و هوادار تیم بزرگ و با اصالت استقلال هستم و در روز وداع از دنیا هم دوست دارم مرا با پیراهن مقدس استقلال بزرگ به خاک بسپارند ⭐️💙👑💙⭐️ استقلال سرور پرسپوليسه تا ابد و یک روز 😄💙👑 CR7 🤍✌️ لر 👑 𐎡𐏃𐎿𐎠𐎴 🙃🐥

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

کدومش ترسناک تره؟

احضار ۱ ، ۲ 

و راهبه هم خوبن


ولی من سجین ۳ رو خیلی دوس داشتم

درباره جن و ایناس

بعد دابه هم همینطور

و ایوانا درباره روح و ...

نمیتونم بگم کدوم بهتره واقعا

مثلا سجین و دابه هردو رو ببین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 تا زنده هستم استقلالی و هوادار تیم بزرگ و با اصالت استقلال هستم و در روز وداع از دنیا هم دوست دارم مرا با پیراهن مقدس استقلال بزرگ به خاک بسپارند ⭐️💙👑💙⭐️ استقلال سرور پرسپوليسه تا ابد و یک روز 😄💙👑 CR7 🤍✌️ لر 👑 𐎡𐏃𐎿𐎠𐎴 🙃🐥

سجین ۳ دابه ۵ ایوانا

اینا مثل it چندشن یا مثل احضاره فضاشون و جن و روح دارن‌؟

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

اینا مثل it چندشن یا مثل احضاره فضاشون و جن و روح دارن‌؟

چندش به نظر من ک نبود

شاید ی صحنه های کمی

مثلا خونریزی ندارن سجین ۳ و دابه ۵

و فقط جن و ایناس

ولی ایوانا خونریزی داره درباره روح

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 تا زنده هستم استقلالی و هوادار تیم بزرگ و با اصالت استقلال هستم و در روز وداع از دنیا هم دوست دارم مرا با پیراهن مقدس استقلال بزرگ به خاک بسپارند ⭐️💙👑💙⭐️ استقلال سرور پرسپوليسه تا ابد و یک روز 😄💙👑 CR7 🤍✌️ لر 👑 𐎡𐏃𐎿𐎠𐎴 🙃🐥

چندش به نظر من ک نبود شاید ی صحنه های کمی مثلا خونریزی ندارن سجین ۳ و دابه ۵ و فقط جن و ایناس ول ...

👍ممنونم

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

زیاد ترسناک دیدم اسمشون یادم نمیاد


حیف کاش یادت بود

آنکس که بداند و بخواهد که بداند/ خود را به بلندای سعادت برساند* آنکس که بداند و بداند که بداند/ اسب شرف از گنبد گردون بجهاند* آنکس که بداند و نداند که بداند/ با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند* آنکس که نداند و بداند که نداند/ لنگان خرک خویش به مقصد برساند* آنکس که نداند و بخواهد که بداند/ جان و تن خود را ز جهالت برهاند* آنکس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند* آنکس که نداند و نخواهد که بداند/ حیف است چنین جانوری زنده بماند*

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792