2777
2789
عنوان

خیلی دلم می خواد دوکبوکی و کیمچی رو امتحان کنم

| مشاهده متن کامل بحث + 693 بازدید | 22 پست

افغانستان ی ها یه غذا دارند ، شبیه کیمچی،،، 

خونسردم وقتی دعوام کنی ، خونگرمم وقتی دوستمی ، جوک دوست دارم ، اینجا هم همش جوک میگم ، دلم واسه کارای بدم شکسته ، کاش برخوردم با کارام از رو احساس بود نه عقل 💔 مدارج عالی رو در دانشگاه عالی کسب کردم. با پسری که عاشق چشماش شدم،ازدواج کردم❤️ از شب عقد تا الان فقط گریه کردم 💔 داره میگذره ، ولی سخت میگذره💔 الهی شکر ❤️
تندی داریم با تندی  تند های غذای هندی یه عطر و بوی خاصی دارن  ولی تند های کره ای بدون عط ...

از ترکیه نودل گرفته بودم فقط میسوزوند شوهرم می‌گفت من موندم تو چه جوری میخوری 

انسان گاه از خشم خویش آسیبی میبیند که هیچ دشمنی قادر به وارد آوردن آن نیست کوروش بزرگ

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

از ترکیه نودل گرفته بودم فقط میسوزوند شوهرم می‌گفت من موندم تو چه جوری میخوری 

من اخه تندی هم بخورم جوش میزنم لعنتی 

🟠🟡🔴📢کامنت من ، نظر من برای استارتره ،باهام مخالفی ریپلای نکن چون اینجا کسیو ندیدم با حرفای یکی دیگه متحول شده باشه   📢🟠🟡🔵

اسم اونا رو نشنیدم 

کیمباب ؟؟؟ همون که برنج داره و لای جلبکه 

🟠🟡🔴📢کامنت من ، نظر من برای استارتره ،باهام مخالفی ریپلای نکن چون اینجا کسیو ندیدم با حرفای یکی دیگه متحول شده باشه   📢🟠🟡🔵

ولی تعجب کردم که کیمباب و جاجانگمیونگ رو نگفتی  من جاجانگ هم خوردم یکم به شیرینی میرنه

واااای جاجانگمیون میخوام☹️💔

🌾 نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌اش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول، رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله... بچه: بعد از اینجا کجا میریم؟ مامان: امروز دیگه هیچ جا، شنبه ها روز خاله بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح میریم اون جا که یه بار من رو پله هاش سُر خوردم! بچه از خنده ریسه می‌رود... مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.‏ نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست؛ ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند. دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه پله پیاده‌اش می‌کنند که "بره پیش بچه هاش و بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم". ‏نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را میگیرند و همین طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام زمینی گیر افتاده بودند. مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. ‏مادرانگی که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودن که به مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. ساختن دنیای زیبا وسط زشتی ها، از مادر، مادر می‌سازد. 🌸✏️سودابه فرضی‌پور

واااای جاجانگمیون میخوام☹️💔

رستوران کره ای تو تهران داره 

یا هم نودلایی که از کره میاد 

🟠🟡🔴📢کامنت من ، نظر من برای استارتره ،باهام مخالفی ریپلای نکن چون اینجا کسیو ندیدم با حرفای یکی دیگه متحول شده باشه   📢🟠🟡🔵

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792