سلام ، من ده ساله ازدواج کردم و با مادرشوهرم تو ی ساختمونم ، مادرشوهرم از اون آدماس که فک میکنه فقط خودش مادره و فقط اونه که پسر زاییده و شوهر منو میپرسته ، البته شوهر منم خیلی هواشو داره الان ده ساله من میگم از این خونه بریم میگه نه مادرمو تنها نمیزارم در حالیکه برادرشوهرای دیگم هیچ کدوم ی ثانیه هم کنار مامانشون نموندن حالا شاید بگید خب خونه داده بهتون ، نه والا خونه هم از خوده شوهرمه ، بعد مادرشوهرم هر چقدر شوهرمو دوس داره به همون اندازه از من بدش میاد دیشب خونه خواهر شوهرم بودیم و دو تا خواهر شوهرای دیگمم بودن بحث عروسی شد ، مادرشوهرم خرج عروسی برادرشوهر هامو داده از پول طلا و وسایل بگیر تا خرج عروسی و دعوتی و اینا ولی شوهر من واسه من عروسی نگرفت و خدا شاهده مادرشوهرم ی قرون کمک نکرد تو عروسی من ، و نه مهمونی دعوت کردن نه هییییچی بعد مادرشوهرم میگفت دیشب عروسی فلانی انقد برکت داشت همه چی خوب پیش رفت و خیلی خوش گذشت ، اون همه مهمون بودن غذا هم عالی و هیچ کم و کسری نبود ، من که میدونم منظورش به من بود بعد خواهر شوهرم گفت مامان عروسی اینام برکت داشت چرا اینجوری میگی ، من هیچی نگفتم هرچیم بگم که شوهرم پشتم نیست و میگه تو غرغرویی و بد برداشت میکنی 😥 شما جای من باشین چیکار میکنین ؟