دخترم ۲ماهشه.ماشالله بچه آرومی هم هست.دو روز پیش خونه پدرشوهرم بودیم یکی از بستگان مادرشوهرم اومد دیدن دخترم.از وقتی وارد خونه شدن بچه به گریه افتاد و فقط جیغ میکشید.اولین بار بود که دخترم اینجوری گریه میکرداصلا آروم نمیشد.تا وقتی که رفتن و اسپند دود کردیم آروم شد.پدرشوهرم گفت چشمش زدن و این حرفا.دیشب باز خونه پدرشوهرم بودیم.من دخترم بغلم بود میبوسیدمش و براش لالایی میگفتم.مادرشوهرم گفت اینقدر به بچه محبت نکن،انقدر نبوسش(😐😐😐😐😐😐😐)هنگ کردم یه لحظه .گفتم چرا.گفت آره اینقدر به بچه وابسته نشو چشم نظر از محبت هم میاد.دیدی بچه اونروز چطوری چشم خورد گریه کرد؟ گفتم خب من دوماهه به بچه محبت میکنم و دوستش دارم اد دیشب چشمش زدم؟؟گفتم اگه چشم هم زده باشنش کاملا مشخص بود کی چشمش زد.برگشت گفت نههههه من فلانی رو میشناسم چشاش زخم نیست(حالا چرا ازش دفاع میکرد؟چون برا مادرشوهرمم کادو اورده بودن).برگشته میگه تو سعی کن به بچه کم محبت کنی و این حرفابرادرشوهرمم به دفاع از من گف باشه مامان میگیم فردا بچه رو ببره بذاره دم در.بعدش خندیدیم..یکم قبلترش هم من و همسرم رفتیم وسیله بخریم بچه موند پیششون.وقتی برگشتیم پرسیدم بچه که گریه نکرد؟مادرشوهرم با یه لحن بدی گف نههه بابا، این که اصلا تورو مادر نمیدونههههه.بچه ها اونموقع که خونشون بودیم حرفاش زیاد ناراحتم نکرد یعنی زیاد فکرمو درگیر نکردم.ولی اصلا شبو نتونستم بخوابم حرفاش تو مغزمه.ازش متنفرم.چرا نمیتونم جوابشو بدم.چرا نمیتونم مثل خودش نیش و کنایه بزنم.حتی نمیتونم نسبت به حرفاش بی تفاوت باشم و بهشون فکر نکنم.به همسرم میگم واقعا چطور میتونم اینقدر بد باشه و نیش بزنه.میگه اون از سادگیش اونطوری میکنه ولی بقران اصلا هم ساده نیس.امیدوارم انرژی منفی حرفاش به خودش برگرده.معده درد تا الان نذاشته بخوابم.چطور بعضیا میتونن انقدر بددل باشن و قلبشون اینقدر سیاه باشه