شهرستانن وقتی میریم موقع نهار مثلا میگه همسایه گفت دامادات فقط میان میخورن و میرن؟
یا سری قبل که رفتیم من خودم مواد غذایی برده برده بودم نهار شام درست کردن فرداش هم صبح بلند شدیم صبحانه کله پاچه درست کرده بود مامانم خودشون زودتر خورده بودن ولی ما که پاشدیم از خواب اصلا تعارف نکرد مامانم که بگه بخورید واسه نهار هم رفتیم بیرون شوهرم توی راه بستنی خرید واسه همه نهار مامانم بیرون آش پخت و چون نمک یادش رفته بود برداره به شوهرم گفتم برو نمک بخر از سوپری نزدیک
وقتی رفت شوهرم نمک بخره مامانم گفت حالا شوهرت با یه عالمه خوراکی برمیگرده یعنی منظورش این بود که خوراکی بخره
نهار آش بود و چایی مامانم از خونه چندتا شیرینی برداشته بود که وقتی شورم داشت با چایی میخورد هی نگاه میکرد و میگفت وای بابات شیرینی نخورد در صورتی که بازم شیرینی بود
از بیرون هم که اومدیم شام چیزی نبود من منتظر بودم حداقل به من بگه مثلا کوکویی چیزی بزارم ولی فقط نشست و منتظر بود بریم
منم با معده درد پاشدم راه افتادیم تو جاده وقتی رسیدیم شهرمون نیرو درست کردم و از درد معده دراز کش کنار سفره خوابیده بودم و لقمه میزاشتم دهنم بعدش زنگ زد گفت قرص معده خوردی گفتم نیمرو درست کردیم خوردیم خوب شدم