میگذرد...

ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را

باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را

با شتاب ابرهای نیمه شب می رفت و بود

پاک چون مه شسته روی دلربای خویش را

چون گلی مهتاب گون در گلبنی از آبنوس

روشنی می داد مشکین جامه های خویش را

گرم صحبت بود با آن خواهر کوچکترش

تا بپوشد خنده های نابجای خویش را

می درخشید از میان تیرگی ها گردنش

چون تکان می داد زلف مشک سای خویش را

گفته بودم " بعد ازین باید فراموشش کنم"

دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را

دیدم و آمد به یادم دردمندی های دل

گرچه غافل بود آن مه مبتلای خویش را

این چه ذوق و اضطراب ست؟ این چه مشکل حالتی ست؟

با زبان شکوه پرسیدم خدای خویش را

تا به من نزدیک شد، گفتم "سلام ای آشنا"

گفتم اما هیچ نشنیدم صدای خویش را

کاش بشناسد مرا آن بی وفا دختر "امید"

آه اگر بیگانه باشد آشنای خویش را

مهدی اخوان ثالث

این شعر دقیقا وصف حال و روز فعلی منه ...۱۷.۱۰.۱۴۰۲

تکرااار و تکرار و تکرار هر روزه ی من ...

.

خدایا بعضی بنده هات خیلییییی مغرورن ب خودشون ،خیلی راحت دل می شکنن ،بی احترامی می کنن و...

خدایا دلم گرفته ...

خدایا عزت و ذلت به دست خودته ،خودت کمکمون کن ....

خدایا همه چیز را به خودت میسپارم الهی به امید تو 

خدایا دوستم داشته باش  ،لطفاااا🥺

التماس دعا 

اللهم عجل لولیک الفرج 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

کاش به همدیگه بدی نکنیم ،راحت دل نشکنیم،مغرور نشیم ....

خدایا فرصت گناه کردن را از ما بگیر و ما رو لحظه ای به حال خودمون رها نکن 

خدایا محتاج نگاهتم ،نیازمند یاریتم ،هر ثانیه و هر لحظه ،مراقبم بااش ،لطفا 

کمکمون کن بهتر باشیم و در مسیر درست قدم برداریم

خدایا ما رو صرف چیزی کن ک براش آفریدی 

خدایا خیلییی گیجم و خسته و ناراحت ،کمکم کن لطفااااا 

الهی به امید خودت