بچه ها اگه میشه دلداریم بدید به جای تمسخر
امروز ساعت ۵ رسیدم شهر خودم بعد از کلی جر و بحث و غرغر همسر برادرم تو راه
رسیدم مادر بزرگم خیلی خوشحال شد به همه سوغاتی ها رو دادم
ساعت ۸ عموم اومد با همسرش و دخترش و پسر عموم برای اتمام حجت در مورد ازدواج
همسرش گفت فقط یه عقد ساده تو محضر کافیه مادربزرگم بهش گفت مگه بیوه شوهر دادیم عقد ساده باشه بعد از کلی جر و بحث قبول کردیم