نبابا زیرزمین مادرشوهرمه تاخونه خریدن همه برادرشوهرام اینجازندگی کردن به ماکه رسیدیه ویرانه بیشترنبود عقلم نرسیداون اول قبول نکنم حالا تصمیم دارم تااخر بشینم همینجا ازاخررفتنی هم هرچی راکه اضافه کردیم ومیشه جداکردبردرامیبرم حتی اینه
مادرشوهرمنم هی میپرسه بچه چیشدافتادپاشدخوردنخورد تااخرمیخاستیم تابستون بریم شمال شوخی شوخی گف بچه رانندازی تواب طلاقت میدما منم که دلم پربود سری گفتم بچه مال خودمه اوردم که ببرم شمال غرقش کنم ببینم کی حرف میزنه طلاق هم من خیلی وقته میخام پسرت ول کن من نیست ادامه نداد
پریاجان عزیزم اتفاقاپدرشوهرم شوهرمااجبارکرده بودکه بچه داربشیدزودتروگرنه ماتا۵سال بچه نمیخواستیم پسرم۶ماهه بودمن فهمیدم شوهرم به حرف پدرش به من گفته زودتربچه داربشیم