2777
2789
عنوان

خاطره ی خوووب🤭🤭🤭

136 بازدید | 22 پست

بیایید نفری یه خاطره یا داستان راجع به اولین باری که با همسرتون تنها شدید تعریف کنید....

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                       یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یکی از فامیلامون تعریف میکرد دفعه اول ک تنها شدن فردای عقدشون بود

چون سنش کم بود میترسید از شوهرش 

تعریف میکرد وقتی چراغا خاموش شد قلبم داشت از جا کنده میشد یهو حمید بهم گفته این صدای قلبته ک انقدر تند میزنه؟؟؟؟نترس تا تو نخوای من حتی انگشتمم بهت نمیزنم

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                       یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
نمیخواد از این چیزا بگین اینجا دختر مجرد نشسته هااااا 🤣

خاطره است😂😂😂

دیدی به دردشون خورد

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                       یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

ما فرار کردیم چون بابام بهش نمی‌داد تا عقد بشیم مادرش پیشمون میخابید شبی ک عقد شدیم هر دو از خدامون بود اولش نماز خوندیم از خدا خاستیم ک بهمون سلامتی و زندگی پربرکت و فرزندان سالمی بده بعدش چراغ ها رو خاموش کردیم ....۹بعدش دخترم به دنیا اومد😅

هرکدوم جالب تره برات عزیز


قبل عقد که هیچ اتفاقی نیفتاد من کاملا خشک وجدی برخورد کردم وتا الان میزنه تو سرم که چقد بی حسی بعد عقد هم تو ماشین بودیم اومده بود دنبالم ارایشگاه لپمو کشید گفت لپت اندازه لپ بچه هاس چون من خیلی ریزم مخصوصا نسبت به اون

مامان فسقلی جون 

یه دوستی داشتم ک یه بار جدا شده بود و دیگه خانوم نبود

بعد تعریف میکرد ازدواج دومش شب عروسی امون رسیدیم خونه و شوهرم با همون لباسا رو زمین خوابید حالا من با تاج و آرایش و خستگی نمیتونستم موهامو باز کنم ماشین برداشتم رفتم خونه بابام اینا ک کمکم کنه مادرم ، بابام تا منو دیده گفته بابا چرا برگشتی ؟😂😂میگفت داشت سکته میکرد منو دیده 

صبحشم هم همسرش اومده دم خونه باباش اینا ببینه زنش اونجاست برادر کوچیکه در باز نمیکنه میگه نه اینجا نیست میگفت شوهرم تا من بیدار شم همه جا رو گشته بود بدبخت😂😂😂

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                       یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
ما فرار کردیم چون بابام بهش نمی‌داد تا عقد بشیم مادرش پیشمون میخابید شبی ک عقد شدیم هر دو از خدامون ...

🤭ای جون دلم خدا رو شکر که همو عاشقونه دوست داشتید

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                       یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792