یه دوستی داشتم ک یه بار جدا شده بود و دیگه خانوم نبود
بعد تعریف میکرد ازدواج دومش شب عروسی امون رسیدیم خونه و شوهرم با همون لباسا رو زمین خوابید حالا من با تاج و آرایش و خستگی نمیتونستم موهامو باز کنم ماشین برداشتم رفتم خونه بابام اینا ک کمکم کنه مادرم ، بابام تا منو دیده گفته بابا چرا برگشتی ؟😂😂میگفت داشت سکته میکرد منو دیده
صبحشم هم همسرش اومده دم خونه باباش اینا ببینه زنش اونجاست برادر کوچیکه در باز نمیکنه میگه نه اینجا نیست میگفت شوهرم تا من بیدار شم همه جا رو گشته بود بدبخت😂😂😂