جلوی دره خونمون یکم اونور یه خانوم که معلومه معتاده وزباله جمع میکنه،باصورت خورده زمین،الان داره ناله میکنه و میگه اییی مامان، خیلی دلم سوخت براش ،چی میشه،که این اتفاق برای یه زن میفته حکمت خدارو موندم اعصابم خراب شد،اونم میتونست مثل ما سرشو این وقت شب روی بالشت بذاره،کاشکی خدادستشونو بگیره،یه آقا از کنارش رد شد گفت جنس میخوای فکر کرد نالش بخاطر مواده گفت نه باصورت خوردم زمین،خیلی دوست دارم بهش کمک کنم اما نصفه شبه هم میترسم هم شوهرم نمیذاره برم بیرون،قدر زندگیتون هرچقدر سخت بدونید،نمیدونم چی بگم