نگفت برای تولدم، ولی تاریخی که گفت روز تولدمه. ایران نیستم، با هم مهاجرت کردیم. تصمیم به طلاق گرفت، پذیرفتم و بعد کوچ کردم شهری که الان توش ساکنم. اتفاقای بدی افتاد بینمون و دو سال و نیمه که بعد ازون دیدار نهایی در فرودگاه شهری که باهم تز ابتدا بهش مهاجرت کردیم ندیدمش. توی این مدت کم کم اون امید و فانتزی رو که در درگاه خانه ام ببینمش، چمدون به دست، از دست دادم. پدرم رو از دست دادم نیومد، تولدها و مناسبتها نیومد...
همچنان اما اون تصویری که ساخته بود ذهنم از بازگشتش کاملا محو نشده.
من وارد یک رابطه جدی شده ام ۸ ماهه و بسیار دوستش دارم و تا الان رد فلگی نداشته یار جدید.
اما چه کنم که اون انتظار انباشته شده در این سالها برای یکبار دیگر دیدنش منو وسوسه میکنه.
وقتی تو فرودگاه خداحافظی میکردیم هیچکدوممون عمیقا باور نداشتیم که آخرین دیداره، ولی انگار بود.
منو دوست داره یا بهتر بگم نتونسته از شر دوست داشتنم خلاص بشه. هنوز نتونستم طلاق بگیرم، پرونده در جریانه. خودمو قانع میکنم که ببینمش و راضیش کنم به توافق بر طلاق و کمکش کنم که move on کنه و بگذره از خاطرات عشق اول و آتشینش، ولی آیا واقعا همینه دلیلم یا صرفا خودخواهانه و حسابگرانه است انگیزه ام.