این داستانی که میخوام بگم واسه اینه که اگه کسی موردی مثل من دید مشکوک شه و اکه میتونه کمکم کننه و یکی اینکه فکر نکنید همه محارم بهتون نظر دارن و اینا نه چون دایی های دیگه ام مثل جونشون منو میخوان و ابراز علاقه و پاکیشون اثبات شدن ولی این یکی ناتنیه تو زرد از اب دراومد
قضیه برمیگرده به ۷ سال پیش که ۱۷ سالم بود اون موقع این داییم هم سن الان من بود یعنی ۲۴ سال. من تازه دوران بلوغ رو سپری کرده بودم و به قولی خوش هیکل شده بودم باسن خوش فرمی از قضا نصیبم شد که ای کاش نمیشد واقعا این دایی ما که ناتنیه سالی یه بارم نمیدیدیمش شانس ما مامانم تصمیم گرفت خونشون زیاد بره یه مدتی یه روز وات ساپ پیام داد و ابراز علاقه زیاد که ارع من تورو از بقیه خواهرات بیشتر دوست دارم و با من راحت باش و فلان... شما بودی به داییت شک میکردی نظر بد داره؟ اصلا و ابدا... بعد من خوشحال که این دایی مام بلاخره توجه نشون داد بهمون... وقتی میرفتم خونشون زیاد تحویل میگرفت ولی میدیدم وقتی زیاد نزدیکشم یه حالیه انگار نمیتونه خودشو کنترل کنه ولی من بچه بودم اصلا شک نکردم خلاصه چت ها و دیدار ها طولانی شد و چت هاش بیشتر شبیه کسایی که عاشق همن شد تا اینکه یه شب اومد بحثو به جنسی بودن کشوند منم تعجب کردم نمیدونستم چی بگم یهو دراومد گفت میدونی چه باسن نازی داری منم کپ کردم لال مونی گرفتم و مثل احمق ها گفتن ممنون😳 بعد بهم یه پیشنهاد بی شرمانه ازم خواست اومم رابطه مقعدی.... ولی من قبول نکردم و نمیتونستم چیزی هم به خانوادم بگم خیلی فشار روم بود چند مدت جهنمی گذشت از اون اشرار از من انکار تا اینکه یه شب ابجی بزرگم حوصلش سر رفته بود من خواب بودم اومد سر گوشیم بره بگرده چت های منو دید اقا رفت بهش با گوشی خودش پیام داد و به فحش بستش جوری که دایی ما حیف البته اسم دایی تو خودش ر.ی.د و از اون روز به بعد حتی باهام یک کلمه حرف تزد از ترس لو رفتن همش میگم اگه ابجی بزرگم و خانوادم مثل کوه پشتم نبود چی میشد. خلاصه در این موارد جای سرزنش اول پشتیبان باشید بعد فکر نصیحت بی افتید