سلام دوستان
بچها نمیدونم چیکار کنم فکرم خیلی مشغوله جاریم چند روزی میشه ک زایمان کرده
بعد امروز ک من رفتم خونه مادرشوهرم اینا
دوتا خواهر شوهرام کلی بهم اصرار کردن ک باهاشون برن عیادت جاریم
اما منو شوهرم هردوتا از دست این زن و شوهر خیلی دلخوریم بهانه آوردیم و نرفتیم و اومدیم خونه
خواهرشوهرام خیلی ناراحت شدن
دوست نداشتم ناراحتشون کنم مادرشوهرمم نبود
رفته بود روستا پرسه بهم گفت خونمون بمون تا من برگردم یعنی خونشو امانت دست ما سپرد اما منو شوهرم اومدیم خونه خودمون میدونم اونم بیاد ناراحت میشه
واقعا خیلی فکرم مشغوله نمیدونم چیکار کنم
بخاطر جاری حسودم خانواده شوهرمو دارم از خودم میرنجونم خیلی عصابم خورده
اینجا اومدم یکم حرف بزنم بلکه آروم بشه ذهنم