چند روز پیش مشاورمون ازم یه تست گرفت،فهمید افسردکی حاد دارم،نشستیم باهم حرف زدیم و قرار شد به هیشکی نگه حتی مامانم،کلی قسمش دادم که به هیشکی نگه،بعدش دوستمو دید،بهش گفت چجور خونواده این؟دوستمم به دروغ گفت وضعشون خوبه و هیچ مشکلی ندارن (خودم ازش خواستم چیزی به کسی نگه)مدرسه هم قول داد به مامانم زنگ نزنه،ولی چند روز تحت نظر باشم،ببینن وضعم در چه حده،یجوری افتاده بودن دنبالم که رفتم دستشویی،اومدم بیام بیرون،مدیر و ناظم پشت در بودن،اصن برگام ریخ،بعدش رفتم تو کلاس،زنگ تفریح که خورد خواستم بیام بیرون،یدفه مامانمو دیدم،یواشمی رفتم دنبالش ببینم کجا میره،دیدم رفت دفتر مشاور،مث سگ گریه کردم،وایسادم تا مامانم از مدرسه بره،رفتم پیش مشاور بهش گفتم چرا به مامانم گفتی،اونم گف من هیچی بهش نگفتمو اینجور چیزا،گف اومده بود نمره هاتو ببینه،منم خودمو زدم به خریت و رفتم بیرون،
رفتم خونه از مامانم پرسیدم چرا اومدی مدرسه؟گف از مدرسه زنگ زدن گفتن دخترت افسردکی داره بیا با هم حرف بزنیم.
اصن حالم بددد
دم امتحانا تمرکزم از بیخ و بن رفتتت
میخام شنبه برم پیشش و بهش بگم که تمرکز ندارم،ازونطرف خودزنی کردمو ردش رو دستامه اگع بفهمه چییی؟؟
آخه اون هیچیو نمیدونستتت الکی قضاوتم کردو زنگ زد به مامانم