من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....
به اسم عشق لمست میکنه به اسم اینکه مال هم هستیم ومیخوام باهم ازدواج کنیم گولت میزنه میروی خونش بعد با اسم اینکه معلوم نیست با چه کسای دیگری هم بودی ولت میکنه وتو میمونی ابروی رفته خودت وپدرومادرت که تا عمر داری شرمندشون میشوی
من از یک شکست عاشقانه می آیم . بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند .شکست نه برای پنهان کردن است نه برای پنهان شدن .می گویند از صبح بنویس . از آفتاب و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت . باران پنجره ی چشمانم را شسته است . همه دلشان نقش های مثبت می خواهد و آدم های خوشحال . اما من گمان می کنم این خیلی خوب است ک نمی توانم ادای آدم های خوشبخت را در بیاورم .بی ستاره ام و زرد با طعم معطر پاییز .ک حضورش تنها معجزه ی لحظه های تنهایی من است . قیمت وفا شاید گران تر از آن بود ک بهانه ی دوست داشتنی زندگیم از عهده ی داشتنش بر آید . سقف اعتماد تعمیری ست . مدام چکه می کند .آغوش ترانه ها همچنان از عطر تن او ک باید پر باشد خالی ست .نمی توانم باورش کنم نه رفتنش و نه ماندنش را .مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه ی تولد حقایق غم انگیزی ک درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند . خلاصه غم سنگینی ست اگر سر نخواستن دلی دعوا باشد . اما همیشه حق با برنده ها نیست . می شود در عین بازنده بودن سر بلند بود و او را از کوچه پس کوچه های دنیا گدایی کرد . قرار بود حقیقت را بگویم سخت ست . بی علاج ست . دانستنش آدم را کم کم می کشد . گریه ی شبانه می آورد . اما همین است خبر کاملا ناگوار و واقعی ست ....اون یکی رو جز من داشت ....سکوت می کنم تا ب خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی بر باد رفته ام آبرومندانه باشد . گریه می کنم باشکوه . مثل اقیانوس . بلند مثل اورست . او نمی شنود و نمی داند که ماه . خوشبختی مشترک همه ی بی ستاره هاست . یک سوال کوچک می ماند برای پرسیدن از کسی که بی پاسخ ترین سوال فکر آشفته ی من است .... چی کار کرد این دل سادم .... که از چشم تو افتادم ؟؟؟ ...اینقدر روز و شبامو خونه ی ستاره کردی.... ک ب یادم نمی مونه نامه هامو پاره کردی....
دختر خواهر شوهرم یک سال با یکی بود یعنی همیشه آخر هفته ها چند ساعت با هم بودن البته مراکز تفریحی و کلا بیرون تو اون مدت حتی یک بار دست دختر رو نگرفته بود و حسابی اعتمادش رو جلب کرده بود بعد یک سال رفته بودن خونه پسر خواسته بود بهش تجاوز کنه و دختر خواهر شوهرم حمله پانیک بهش دست داده بود از شدت استرس. رسونده بودش بیمارستان چندین بار هم خواستگاری اومد ولی دختره جواب رد داد
تو رو خدا دختر ها قدر خودتونو بدونید ازتون خواهش میکنم آنقدر خودتونو بی ارزش نکنید به خدا ربطی به مذهبی بودن و روشنفکر بودن نداره حتی وارد دوستی هم نشید از لحظه ای که وارد هر نوع
رابطه بشید با نامحرم ظلم میکنید در حق خودتون چرا انقدر دختر و زنان ما خودشون رو بی ارزش میکنن برای چی برای کی این همه تجاوز و خیانت دیدیم واقعادیگه نباید عبرت گرفت نباید جلو این اتفاق ها رو گرفت به خدا که قلبم درد میگیره وقتی میبینم انقد راحت یه دختر خودش رو در اختیار این مرد های نامرد میزاره رابطه تون قطع میشه خوب بشه کاش میفهمیدی که این رابطه چقدر برات بده کاراش نمیدونم چطوری منظورم و برسونم فقط افسوس میخورم که به هر کی میگی نکن این کار با خودت اسم عقب مونده و امل وم مذهبی میزارن روت حتی تو تنهایی خودشون فکر هم نمیکنن دارن چه خیانتی در حق خودشون میکنن
میبینی؟ لباسهایی هستند که راه میروند دروغ می گویند ، عاشق میشوند و می میرند. کمتر لباسی آن بیرون است که درونش انسان وجود داشته باشد به راستی که این دنیا يك رختکن بزرگ است.