خلاصه ماروگول زدن برگردوندن الان یسال ازاون ماجرا میگذره همش تیکه میندازن حتی کاربه جایی رسیده خانوادم کوچیک میکنن جلوچشمم مسخره میکنن
حالامن یخورده طلادارم همسرم برام خریده میگم بفروشیم یه عروسی خیلی سبک کنیم بریم
معلوم نیست شایدوایسیم پدر همسرم واسمون خونه بخره وعروسی توپ کنه ولی اینجوری بریم سختمونه ولی لااقل میدونیم همه چیزبرای خودمونه وبااین آدمای منت دارواموال منت دارشون طرف نیستیم
خواهرشوهرمم همیجوری داره ازپدرشوهرم پول ومال میگیره کلادختردوستن
باهاشونم نمیتونیم یجازندگی کنیم چون همش حرفمون میشه حرمت بینمونم شکسته زخم زبونم زیادمیزنن
کنکورمنم توهواس درسم خیلی خوبه بخونم حتماپزشکی میارم ولی وضع زندگیم خیلی آشفته اس همسرم ازخونشون زده بیرون و..
بنظرتون چیکارکنیم توروخداراهنمایی کنید