شب یلدا برا اولین بار معذرت خواهی کرد بابت کتک کاریش.. منم که احمق... گفتم یلداس.. بذار اشتی کنم خانوادم بیشترازاین ناراحت نشن تو این شب.... حالا باز امروز سر هیچی آتیش به پا کرد توخونه.... هزاربار گفتم که تو مریضی اعصاب روان داری باید درمان شی ولی قبول نمیکنه....
میگم بیا اخلاقای بدمونو خوب کنیم زندگی کنیم... میگه تنها ادمی که مشکل نداره اخلاقش منم...... انقد حرفا و کارای نکردمو الکی گذاشته گردنم که تو کردی. تو فلان حرفو گفتی.... فک کنم دو قطبی هست شوهرم... منم کم کم دارم روانی میشم... امشب برااولین بار باخانوادش حرف زدم گفت طلاق و تمام....
خدا ازش نگذره هرچی باهاش تو این چندسال درددل کرده بودم همشوریخت تو داریه.... که اره تو به مادرم فلان گفتی به خواهرم فلان گفتی.... پرده احترام که بینمون نبود البته از طرف ایشون... بدترم کرد... دعا کنید بتونم به احساساتم به وابستگیم غلبه کنم جدابشم.. بخدااین زندگی زجره... توروخدا دعا کنین قوی تربشم... احساسی برخورد نکنم خودمو نجات بدم از این زندگی