ی روز میخواستم برم باشگاه با خودم آب نبرده بودم گفتم از فروشگاه سر راه یه آب معدنی بگیرم و برم کارت همرام نبود ی کارت هدیه تو کوله م بود از وقتی هدیه گرفته بودم استفاده نکردم وارد فروشگاه شدم مدیر فروشگاه جلو پام بلند شد به به خانم فلانی پدر شریف چطورن ؟ باهام هم قدم شد و تا میتونستم واسه عالم و آدم کلاس گذاشتم صحبت کردیم جدا شدیم زمان حساب رفتم کارت بکشم آب معنی هزار تومن بود اون سال کارت کشیدم گفت موجودی کافی نیست 😳 خدای من داشتم از خجالت ذوب میشدم صندوق دار بهم گفت متوجه شدم کی هستی برو من خودم حساب میکنم دوس داشتم زمین دهن باز کنه برم توش
بعدا متوجه شدم داداش کوچولوم کارت هدیه هارو جا بجا کرده و مال خودش که خالی بوده رو گذاشته تو کیف من چون فکر میکرده سراغ این کارت هدیه نمیرم
حتی الانم اون صحنه رو به یاد میارم از خجالت میخوام بمیرم