من دانشجوی ورودی 99بودم،وقتی وارد دانشگاه شدم با آقا پسری که استاد حل تمرین درس برنامه نویسیمون بودن آشنا شدم خلاصه اینکه چطوری باهمدیگه وارد رابطه شدیم و این داستانا خیلی طولانیه که برا نوشتنش نیاز به صفحه های طولانی دارم و خوندنش هم حوصله زیاد میخواد.
خیییلی خلاصه و جامع میگم که ایشون بشدت آقای قابل احترامی برای من هستن و بشدت عاقل و فهمیده هستن، متشخص و با ادب.
بعد از سه سال ایشون حدودا 7،8ماهی هست که اومدن خاستگاری بنده و قرار شده چند ماه یا حدود یکی دوسال نامزد بمونیم
کلی بخوام بگم دلیلی که با این آقا وارد رابطه شدم علاوه بر درک و فهم شعور ایشون، این هست که خلقیات هردومون دقیق کپی شده از روی همدیگه هست جفتمون درونگرای شدید هستیم و خییلی از جمع های شلوغ خوشمون نمیاد و خیلی واردشون نمیشیم.
نامزدم از طرف خانواده پدریشون از یکی از اقوام ایرانی هستن که بشدت پر جمعیت هستن و رفت و آمد خیلی زیادی دارن از اونجایی که گفتم نامزدم درونگرا هستن ایشون هم خیلی وارد جمع های خانوادگی و فامیلی نمیشن
پریشب مادرشون دعوت کردن من رو منزلشون همگی دور همدیگه نشسته بودیم مادر نامزدم گفتن سمانه جان پسرم سعید اصصصلا تو جمع های فامیلی نمیاد و کلا میشه گفت هیچ جایی نمیره اما خوشحالم که الان داره زندگی برا خودش تشکیل میده و دیگه همراه شما همه مهمونی ها و دور همی ها و مسافرت هارو همراهیمون میکنه
من خیلی محترمانه بهشون گفتم اتفاقا اخلاق آقا سعید دقیقا شبیه خود من هست و من هم از این بابت خوشحالم چون یسری از آدم ها هستن دست خودشون نیست اما تحمل جمع های شلوغ براشون سخته
یهو دیدم همه ساکت شدن و نشستن دارن به حرفام گوش میکنن و اخم های همه در هممممم بعد هم خواهر همسرم گفتن خیلی هم اشتباهه و نباید جفتتون این رویه زشت و این بی احترامی به بزرگ تر هارو ادامه بدین بعد ازدواجتون😢😑
تو دوراهی بدی گیر افتادم چون تازه لیسانس گرفتم و میخام مجدد برای کنکور تجربی بخونم نامزدم هم ارشد گرفتن و قصد دارن اگه در کنار شغلشون تونستن ادامه بدن برای دکتری بخونن درنتیجه جفتمون نیاز به تمرکز و وقت کافی داریم از طرفی فک میکنم این مسئله به یک چالش بزرگ برام تبدیل بشه
لطفا من رو راهنمایی کنید راه درست چیه🤦🏻♀️