خانما ما تو یه حیاطیم تو روستایی که ۲۰کیلومتر ازشهر فاصله داره
وخانواده شوهرم خیلی دخالت میکنن تو زندگیم وبارها وبارها قهر کردم ورفتم خونه بابام و باشوهرم تا دم طلاق رفتیم ومن بازم برگشتیم
ولی شوهرم راضی نشد از خانواده ش جدا بشیم واز کنارشون بریم
حتی رفت ماشینمونو سندشو زد به اسم همین خواهرش که بمن مهریه نده و دوساله که شوهرم ماشینو عوض میکنه هی میزنه به اسم همین خواهرش
خواهرش بدون اجازه م لباسشوییمو فروخت
خلاصه سری آخری شوهرم اومد توی دادگاه وتعهد داد که دیگه خانواده ش تو زندگیم دخالت نکنن وحتی دم در حیاطم هم نیان
ودیوارکشی میکنه
اگه خانواده ش اومدن باید شوهرم خونه دورتر از خانواده ش بگیره
خلاصه من باوجود تعهدش برگشتم
نصف دیوارو گذاشت ونصفشو نذاشت هنوز وقراره تکمیلش کنه (یعنی در ورود وخروجمون مشترکه)
من اون هفته خواستم برم شهر سرخاک بابام(بابام ۱۰ماهه فوت کرده وهنوز سالش نشده)
شوهرم میخواست بره عروسی وگفت دخترمونو نبر وبذار ببرمش عروسی
خلاصه بچه رو گذاشتم
ورفتم شهر
بچه رفت پیش عمه ش وآماده شد وباهم باشوهرم وخانواده ش رفتن عروسی
وقتی شب برگشتم خونه م
دیدم جلوی موهای دخترمو،عمه ش بدن اجازه م کوتاه کرده ودخترم بهم گفت که به مامانت نگو عمه کوتاه کرده؛بگو خودم کوتاه کردم دخترم اومد این موضوعو بهم گفت وشوهرم نمیدونه که من میدونم
(خواهرشوهرم بخاطر اینکه منو اذیت کنه کوتاه کرده؛آخه دخترم بارها گفت مامان موهامو کوتاه کن ولی چون موی کوتاه به دخترم نمیاد کوتاه نکردم)