2777
2789

آره شده 

همیشه هم من پیش قدم میشدم

چ دوستم بوده چ اعضای خونواده.

همیشه ب این فکر میکنم ک اگه اتفاقی براشون بیافته و من برم پیشش چ ارزشی داره؟

ولی از یجایی ب بعد دیگه نرفتم سمتشون و اینجوری شد ک من موندمو خودم.



افسوس که بی فایده فرسوده شدیم...

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعده اینکه پیش قدم شدی حس بدی نداشتی؟

اوایل ن،تازه احساس غرور هم میکردم ک‌چقد دل گنده ام و غرور ندارم برای اونایی ک عزیزن برام.

اما وقتی هی تکرار شد احساس  آویزون بودن و اضافی بودن داشتم.


گاهی هر دو طرف مقصر هستن برای یک دوری چ جدایی

اما ی وقتایی هر چی جوانب رو‌میسنجی میبینی تو‌ هیچ کاری نکردی هیچ اشتباهی نکردی پس چرا اینجوری رفتار میکنن.من بارها توی همچین شرایطی رفتم طرفشونو جدایی رو‌تموم کردم حتی نپرسیدم چیشده،ینی انگار هیچ اتفاقی نیافتاده.

اما هی تکرار شد تکرار شد 

تا اینکه دیگه خسته شدم از اویزون بودن از اینکه هی خودمو بی ارزش کنم.تنهایی سگش شرف داره 



افسوس که بی فایده فرسوده شدیم...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز