بچها خیلی دپرسم
غم واقعا رو قفسه سینم سنگینی میکنه
نمیدونم چه مرگمه حالم خوش نیست خسته شدم دیگ
از یه طرف درامد کم ..بیکاری خودم علاف بودنم دور بودن از خانوادم (من تهرانم اونا کرج)
از یه طرف قط رابطه خودم فقط(نه شوهر) با خانواده همسر
خودم قط رابطه کردم تو تایپیک قبلیم نوشتم اما خواست قلبیم اینه همه با هم خوب باشیم
هعی حس خیلی بدی دارم نه به خودم میرسم نه به خونه حدود دو ماهه بزووور کارای خونرو میکنم واقعا افسرده شدم
نمیشه ب شوهرمم هی بگم ناله کنم همه ی بار این افسردگی رو دوش خودمه