دیشب خواب دیدم رفتم بغل ی طلافروشی بزرگ و خوشکل رو پسر طلافروش کراش زدم همش میرفتم ببینم همونجاس تو دلم میگفتم این شوهر من بشه چقد خوب میشه دیدم یهو پسره با پلیس آمد منم فرار کردم میخواستن ب جرم دزدی بگیرنم بعد تو مسیر دیدم مامانم و مادربزرگم و خالم و یکی از خاله های مامانم که فوت شده ایستادن و ما سوار اتوبوس شدیم رفتیم