خانواده همسرم کلا پشت جاری هستن مثل کوه
منم از اول اول یک کلمه حرف نزدم همیشه سرم به کار خودم بوده ..
شوهرم اصلا از جاریم خوشش نمیومد و از خانواده جاریم الان عقد هستن فعلا.
حالا مادر پدر پیرش رو برده برسونه اونا هم اصرار بیا برا شام اینم رفته خورده منم با بچه خونه تنها بودم چیزی نگفتم کلا .
نشد من برم چون مریض هستم و میدونن خانواده همسرم.
از موقعی ک اومد نمیگفت شام خوردم فقط میگفت سوپ خوردم ولی شام نخورد گفتم من شهر غریبم اشکالی نداره همش میگه ک جاریم بچس کار بلد نیست بهش کار یاد ندادن.
میگه بچگونه رفتار میکنه انگار واقعا بچه است منم گفتم درست هر چی میگی22 بچه است اصلا ولی میتونه وقتی خونه مادرشوهرش غذاشو میخوره لااقل ی تعارف بزنه برا کمک میره میشینه رو مبل منو مادرشوهر ظرف میشوریم میگه ن بهش کار یاد ندادن اینقدر ناراحت شدم تو سه چهار ساعت اینقدر عوض شده باشه خودش همیشه پشتشون حرف میزد الان ک من ناراحتیمو ابراز کردم گفت بسه دیگه غیبت نکن اینقدر دلم شکست.
بنظرتون من چیکار کنم منظور چ رفتاری داشته باشم جلو همسرم از این ب بعد؟
جلوی جاریم ک میخوره ظرف رو میذاره رو اپن میره ؟