2777
2789
عنوان

دست خودم نبودجوابشو دادم..

196 بازدید | 29 پست

بعدپنج ماه خونه پدرشورم دعوت شدیم برای یلدایی‌ همه هم بودن.کلی راهوا مشهد کوبیدم شهرستان فردا صبح زودم باید برگردیم...پدرشورم زن دومشه.اولیه فوت شدن.

این زن پدرشورم بنده خدا یک کمی زبونش درازونیش داره.. خییییییییلی رومخن.بادخالتاش..باخودشیرینیاش..دورو..خلاصه ک من اصلا کاریش ندارم ببینمش احترام میگیرم.

حدوددوهفته پیش بچه هام مریض شدن..آخرش خودمم مریضی گرفتم حالم خراب شدمادرم داییموفرستاددنبالم چون کشش نداشتم یه هفته هم خونه مامانم موندم تا حالم بهترشدبرگشتم خونه خودم.شوهرمم بنده خداتنهابودچون سرکار می‌رفت..منم نرفتم خونه پدرشورم..بمونین دارم تایپ میکنم یکم عذاب وجدان دارم

خونه پدرشورم 15 کم یلوتری فاصله داره تا خونه بابام.دیگه شوهرمم حساسیت ندارها ک چرانرفتی خونه بابام چون خودش می‌دونه اخلاقمو هم ک بچه کوچیک دارم سخته برام...

حالا این مادرشوهر ازاول چنان خودشو گرفت برام..جوونم هست سرسنگینی...منم حساس نیستم توجه نکردم گفتم شایدازجای دیگه دلش پره...بعدشم تواشپزخونه توجمع گفت تو اومدن بودی شهرستان گفتم بله.گفت چرااینجه نیومدی گفتم آخه امیرخودش نبودمنم با بچه هام سختمه تناهیی..گفت شوهرت نبوده پدرشوهرت ک بوده...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

لایک لطفا 

هیچی نگفتم دیگه بهش..گذشت تا اخرمجلس..شوهرم گفت بریم منم وسایلاروچمع کردم باباش دیدگفت کجا گفتم میرم خونه بابام صبحم میرم مشد..ناراحت شد ک چقدرزود بمونی. توروخدا...زنش پرید وسط ک چرا تعارف می‌کنی یک هفته خونه باباش بوده نیومده دیدنت...پدرشورم خییییلی ناراحت شد..منم هنگ کردم فقط لبخند زدم ولی هیچی نگفتم...دم رفتن صداش زدم ک امانتی  مو بهم بده گفتم مث ک تعارف ک کردن خیلی برات درد داشت گفت ن این چه حرفیه همیشه بیاید گفتم 15روز همه مون افتادهخبودبم توخونه کی فهمید؟رفتم مامانم پرستاری موکرده میومدم اینجا تومیخاستی جمع کنی..گفت اره میکردم گفتم آره ککتم نمیگزید... ماشاالله ک چه زبونی داری همه. به راه آوردی..اونم گفت به پای تو نمیسریم😑😐

خلاصه حرفامونوشتم...ولی قشنگ بهش فهموندم کارت زشت بود..هزااارباردخالت کرده..همش بالای شوهرمو بددل می‌کنه رو من...بااینکه اصن کاریش ندارم..نمی‌دونم چ مرگشه...خونه بزرگترگرفتیم اومد گفت بالاخره عقده تو واکردی خونه جادارگرفتی.. خستم کرده...بقیه رو میکوبه ک خودشیرینی

لایک



من الان چهارساله ک زن بابا ی شوهرمه..حتی یک باربش نگفتم پشت چشتت ابروعه...ادمین نیستم اجازه بدم کسی برام تعیین کلیف کنه..ولی نمی‌دونم چ مرگشه...منم یکم تندم...الان یکمم پشیمونم..میگم کاش نمیگفتم بهش..ولی همچین یه هویی شد

تا میتونی بچزونش اینجور آدما رو باید نشوند سرجاشون

من عمم که فوت کرد شوهر عمم یه زن جوون گرفت 

خدا میدونه چه بلاها که سر عروس عمم نیاورد میومد خونه ما گریه میکرد دیگه خودت فک کن

 تا اینکه پسرعمه کوچیکم ازدواج کرد

آقا این عروس کوچیکه با این زنه کاری کرد که زنه به سگ سلام میکرد

میگفت از کی تا حالا زن دوم پدرشوهر آدم شده که مادرشوهر بازی دربیاره

خلاصه انتقام همرو ازش گرفت

فک کن من دخترعمم جوونی فوت کرد بچش با شوهرعمم اینا زندگی میکرد تمام کارای خونه ۰ تا ۱۰۰ گردن اون بچه بود طفلی 

تا میتونی بچزونش اینجور آدما رو باید نشوند سرجاشون من عمم که فوت کرد شوهر عمم یه زن جوون گرفت  ...

الهی...خدابیامرزش...منم همینو میگم حالاکادرشوهربودمیگفتم مامانشه...ن این...پس عذاب وجدان نگیرم؟؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز